پارت پنجاه و نهم

زمان ارسال : ۳۷۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 11 دقیقه

- یه روز ظهر از سالن که زدم بیرون یه دفعه سر و کله‌اش پیدا شد. دلم نخواست باهاش حرف بزنم ولی... خب من... امیدوار بودم یه چیزی بگه ولی چیز خاصی نگفت. فقط ازم پرسید...

فرهاد سرش را بلند کرد. حالا چشمانش منتظر به او نگاه می‌کردند.

- ازم پر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید